خواهرم، ۳۶ سالشه. فوق لیسانس مدیریت داره. مجرد. بی‌شغل.

خواهرم، اصولاً اینقدرا درسش خوب نبوده. جثه‌ی کوچیکی داره.

حدس می‌زنم توی دوران کودکی، اینطور بهش قبولونده شده که دختر ضعیفیه.

می‌دونم که تهِ دلش احساس ضعف می‌کنه. همیشه قبل از شروع هر کاری، با این پیش‌زمینه‌ی قوی به مسئله نگاه می‌کنه که نمی‌تونم. چون خنگم.» اینو گاهی هم به زبون اورده.

الان، واسه ساده‌ترین کارها هم، قبل از شروع کار، می‌ترسه که نتونه. از آموزش ساده‌ی ادیت عکس به یه روش خاص، تا آموزش بورس، هر فیلم آموزشی‌ای بهش می‌دم حاضر نیست ببینه چون حس می‌کنه خنگه و بعیده یاد بگیره.

این موضوع، به شدت غمگینم کرده.

من، اگه بچه‌دار بشم، -دختر و پسرش فرقی نداره- قطعاً نمی‌ذارم همچین حسی تو وجودش شکل بگیره. چون این اصلی‌ترین عامل بدبختی هر انسانی می‌تونه باشه. این که بلد نباشی مهم نیست. اما این که فکر کنی هرگز یاد نخواهی گرفت، اسم رمزِ بدبخت شدنه. به نظرم اگه بخوای کسی رو نابود کنی، فقط کافیه این فکر و این حس رو تو وجودش بکاری. همین و بس.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها